حديث نفس مامان وباباحديث نفس مامان وبابا، تا این لحظه: 10 سال و 18 روز سن داره

♥♥♥ حدیث عشق مامان و بابا ♥♥♥

شيطوني هاي من

  فك نكنين عكسم سر و ته شده ها!!     من اين طوري دوست دارم اصولا اين طوري راحتترم حتي وسط شير خوردن بغل ماماني!!! بعضي وقتا اون قد خودم رو سفت نگه مي دارم كه ماماني از دستم كفرش در مياد!!!             ... و اما روزهاي اول رانندگي!!! حالا رانندگي رو بي خيال!! اين فرمون روروكم عجب خوشمزه اس!!!           مدل جديد مو نيستا!! نه بابا موهام رو تو آرايشگاه سيخ سيخي نكردم كه!!! از بس تو خواب ورجه وورجه كردم اين شكلي شدم ...
29 شهريور 1393

تاب تاب... تاب بازي...

تاب تاب  تاب بازي خدا منو نندازي اگه منو بندازي بغل بابا بندازي       اااااااااااااااااااااااااا نه     انگاري بابا هوس تاب بازي كرده حديث رو بهونه كرده!!!       پس بهتره كه بگيم: بابايي تابي بسته خودش رو اون نشسته پايين و بالا مي ره تا آسمون ها مي ره دور مي شه ،نزديك مي شه بزرگ و كوچيك مي شه خدا كنه كه بابا نيفته از اون بالا           ...
27 شهريور 1393

مبارکه مبارک

        هورااااااااااااااااااااااااا    منم بزرگتر شدم امروز شدم پنج ماهه به قول اقاجون شدم پنج ساله مبارکه مبارک!!!             ...
22 شهريور 1393

مهموناي امروز من...

از ديروز منتظر اومدن مهمون بودم مي دونين كي؟؟؟؟؟؟؟ دختر عمو الناز!!! البته مشهدي الناز خانم خوب آخه تازه از مشهد اومده، الناز 6 سالشه من خيلي دوستش دارم، دل به دل راه داره ديگه!!! النازم منو دوس داره امااااااااااااااااا  امروز اونقد بغلم گرفت و بوسم كرد كه خسته شدم از دستش  كلي دلش برام تنگ شده بود تازه برام سوغاتي هم آورده بود ،يه دس لباس خوشگل ! همونايي كه پوشيدم. نوبتي هم باشه نوبت عكساي يادگاريه!           اينم مامان بزرگ من و الناز  مامان بزرگ جوووووو...
18 شهريور 1393

قيچي كه به دنبال كار مي گشت...

  من اومدم ،دست پر هم اومدم  با يه قصه!!! تو پست قبلي حرف از گربه و قيچي شد ياد قصه اي افتادم كه مامانم بهم گفته بود البته اون موقع من خييييلييييي كوچولو بودم تو دل مامانم و اما قصه تو ادامه ...   حتما  قصه ام رو بخونين و برا ني ني ها تون بگين!             يكي بود ، يكي نبود غير از خداي مهربون يه قيچي بيكاري بود كه از زماني كه آقاي آهنگر اون رو ساخته بود توي تاقچه ي آهنگري مونده بود و خاك مي خورد. قيچي قصه ي ما حوصله اش سر رفته بود از بيكاري! مي خواست براخودش يه كاري پيدا كنه كه سرش رو گرم كنه . ...
14 شهريور 1393
1313 15 14 ادامه مطلب

گربه ي با اشتها...

وااااااااااي واااااااااااااااااي  اونقدر شيطوني كردم كه گربه اومده سراغم آي گربه  !!!!!!!!!!!!! فك كردي ماهي توي تنگم كه مي خواي منو بخوري؟! خيال كردي ،عمرا بتوني دمت و بذار رو كولت و برو پي كارت تا دمت رو قيچي نكردم!!!     ...
11 شهريور 1393

من ودوستام

ديدم عروسكام جمعشون جمه!          خوب گفتم لابد گلشون كمه!     راستش آماده شده بوديم بريم عروسي كه مامان ازمون عكس انداخت اينم من و بابايي       عروسي خيلي خوش گذشت!!!  خاله ليلا اينا هم كه خونشون تو كرجه اومده بودن با دختر خاله هستي كلي بازي كرديم خيييييييييييييييييلي شيطونه!مثل من   حالا عكساي يادگاري   از راست: نيما پسر داييم، هستي دختر خاله و ش ه رامم  پسر خاله و منم بغلشم         ...
8 شهريور 1393

سلاااااااااااااااااام

سلام به خاله ها و عمو هاي گلم معذرت مي خوام كه گلهاتون رو دير گذاشتم تو گلدون نظراتم              آخه خونه نبوديم با مامان و بابا رفته بوديم مهموني و عروسييييييييييييييي!!!!! ميام پيشتون با عكساي جديدم به زودي!!!!!! ...
7 شهريور 1393
1